سنگ
برای سنگر،
آهن
برای شمشير،
جوهر
برای عشق...
در خود به جُستوجويي پيگير
همت نهادهام
در خود به کاوشام در خود
در خود به کاوشام در خود
ستمگرانه
من چاه ميکَنَم
من چاه ميکَنَم
من نقب ميزنم
من حفر ميکُنَم.
□
در آواز ِ من
زنگي بيهوده هست
بيهودهتر از
تشنج ِ احتضار:
اين فرياد ِ بيپناهي زندهگي
از ذُروهی دردناک ِ ياءس
به هنگامي که مرگ
سراپا عُريان
با شهوت ِ سوزاناش به بستر ِ او خزيده است و
جفت ِ فصلناپذيرش
ــ تن ــ
روسبيانه
روسبيانه
به تفويضي بيقيدانه
نطفهی زهرآگيناش را پذيرا ميشود.
□
□
در آواز ِ من
زنگي بيهوده هست
بيهودهتر از تشنج ِ احتضار
که در تلاش ِ تاراندن ِ مرگ
با شتابي ديوانهوار
باقيماندهی زندهگي را مصرف ميکند
تا مرگ ِ کامل فرارسد.
پس زنگ ِ بلند ِ آواز ِ من
به کمال ِ سکوت مينگرد.
□
□
سنگر
برای تسليم
آهن برای ِ آشتي
جوهر
برای ِ
مرگ!
احمد شاملو
۱۵ مرداد ِ ۱۳۴۵
۴ نظر:
خیلی قشنگ بود . دوسش داشتم
اول سلام و تبريك خونه جديد.خوبه آدم جايي داشته باشه براي فرياد زدن چيزي كه اين روزا بدجوري هواشو كردم.
هم اين شعر هم اون شعر ديگه شاملو واقا زيبا بود هر چند تلخ.كه ما سالهاست تلخي را زير لب مزه مزه مي كنيم.
زندگی بیهوده است...بیهوده...بیهوده!
شاملو مرا خفه می کند...
انگار هم او تمام حرف ها را گفته است...چیزی برای گفتن باقی نمی گذارد...
زندگی بیهوده است...بیهوده...بیهوده!
براي اول شعر معادل سازي كردم:
خصيتين براي خصيتين،شومبول براي شومبول
در خود به جستجوي داشاق،همت نهاده ام!
ارسال یک نظر